۱۳۹۴ بهمن ۷, چهارشنبه

به یاد مادرم در تورنتو،

در روزهای اول که خبر درگذشت مادرم در فضای مجازی منتشر شد و بسیاری، مهربانانه پژواک این خبر را گستراندند، به این نکته فکر می کردم که چگونه مادرم را به یاد می آورم؟ مادرم توسط دوستان و همسایگان و اقوام و آشنایانش چگونه به یاد آورده می شوند؟ فعالین سیاسی و مدنی و خلاصه آنان که از نزدیک با او آشنا نبودند، چگونه او را به یاد  خواهند آورد؟  
با خواهران و برادرم که در این باره صحبت می کردیم، این پیچیدگی را با تمام وجودمان حس می کردیم. در فضای مجازی و پیام هائی که در محافل مختلف نقل می شدند، مادر با بیان های متفاوت نمادی از صبر، استقامت و عشق به زندگی معرفی می شدند. بسیاری به این نکته اشاره می کردند که مادر در تمام این سالها، سکوت نکرده بودند و هر گاه که فرصتی پیش آمده بود پیگیر ظلمی که بر او و فرزندالنش روا داشته بودند، بود.  
مادر در روزهای سیاه دهه شصت و دهه هفتاد، در آن روزهای تنهائی که علاوه بر فرزندان و اندک بستگان، تنها مادر پنجه شاهی و شیرین و یاسمن و برخی از دوستان هم درد، به او و پدرم سر می زدند، کمتر لب به شکوه گشود. زندگی را حتی پس از اعدام ناعادلانه فرزندانش با تلخ کامی، اما با علاقه دنبال می کرد. مادر در بدترین شرایط نیز انگیزه کافی برای زندگی کردن داشت.  
از همان روز فوت مادر، یا بهتر است بگویم از زمانی که مادر در بستری بیماریی افتاده بود که امید برخاستن از آن هر لحظه کاهش می یافت، با خودم کلنجار می رفتم که آیا باید برای مادرم مراسمی در تورنتو بگذارم؟ برای چه؟ چگونه از او یاد کنم؟ آیا باید مراسم را در یکی از مساجد تورنتو برگزار کنم؟ یا سالنی اجاره کرده و مراسم را با قرائت قران آغاز نموده، چنانچه مادرم دوست می داشتند.
دوست داشتم مادرم را چنان که بود و من او را دوست می داشتم بزرگ بدارم. همان زنی که همه فرزندانش را با عقاید مختلف شبهای ماه رمضان کنار سفره افطار گرد هم می آورد. همان زنی که زمانی که فرزندانش نیاز به کمک داشتند، بی تردید همراه آنان می شد. زمانی نیز که فرزندانش اسیر بودند، هرگز از فرزندان دیگرش نخواست که به همراه او به پشت دیوارهای زندان و یا برای ملاقات بیایند. آنرا به اختیار آنان گذاشته بود و به این انتخاب احترام می گذاشت (هر چند شاید در دلش چیز دیگری را آرزو می کرد).
مادر حتی وقتی که می خواست برای دیدار فرزندانش به خانه های مخفی برود سجاده اش را بر می داشت و عازم می شد. یا وقتی که راهی قم می شد که در جستجوی فرزندانش، به همراه دیگر مادران، به خانه منتظری بروند، سجاده اش و اندک خوراکی بر می داشت و عازم می شد. مادر را از سجاده اش جدا نمی دیدی. برایم عکس مادر بر سجاده، یکی از زیباترین و گویا ترین عکس های اوست.  
نگران بودم که به عادت همیشگی چهره ای کلیشه شده از مادرم ارائه و بخش مهمی از وجود مادر نادیده گرفته شود. به گمان من، از یک جنبه، اهمیت مادران و خانواده های خاوران در این بوده و هست که علیرغم تفاوت های فاحش ایدئولویک، سیاسی، اجتماعی، طبقانی و به ویژه خصوصیات فردی، اموخته بودند که یکدیگر را کمابیش همانگونه که هستند بپذیرند و کسی را به دلیل این تفاوتها حذف نکنند.
از فرم بیزار بوده ام. بیزار بوده ام که عزیزانم را مطابق با فرم های دولتی و یا حزبی به یاد بیاورم. فرم هائی که متن نوشته شده ای است با جاهائی که نقطه چین شده اند. آنگاه هر کدام از کشته گان و درگذشته گان مان چون دیگری می شوند. نگران بودم که مبادا با مادر نیز چنین کنند. در آن صورت دیگر زیاد تفاوتی ندارد که در مورد کدام مادر، همسر و خواهر سخن بگوئیم و آنان را به خاطر بیاوریم. شخصیتهای آنان رنگ می بازند.
روزی که مادر را به خاک می سپردند، از طریق موبایل، به همراه لیلی، بهاره (حضور بهاره- دختر خواهرم- در کنار ما در آن یکی دو روز نعمتی بود) و نیما، به مراسم خاکسپاری گوش می دادیم: نگران بودیم که مبادا اتفاقی بیافتد. مبادا ماموران مداخله کنند، مبادا "دوستان" و "رفقا" این نکته را فراموش کنند که فرزندانش دوست دارند مادر را یکجانبه نبینند و مادر را چنان که بود به یاد آورند.
مطمئن بودم که مادر دوست داشت در روز خاکسپاری اش قران و فاتحه خوانده شود. آرزو می کردم که "اندازه" نگاه داشته شود. از همین رو بود که وقتی خواهرم سرود برخی از دوستان را قطع کرد و گفت که "مادر من زنی مسلمان بودند و حمد بخوانید"، بر این بی توجهی "دوستان" و "رفقا" تاسف خوردم.
در همین گیر و دار بود که دوستی تماس گرفتند که قصد دارند مراسمی را برای مادر برگزار کنند. از اینکه کسانی هستند که ظلمی که به مادرم روا داشته شده را به رسمیت می شناسند و به ویژه تلاش او به همراه دیگر مادران و خانواده های خاوران برای حقیقت و عدالت را ارج می گذارند، خوشحال بودم. به ایشان گفتم که دارم در مورد برگزاری یک مراسم در تورنتو فکر می کنم. خواهش کردم که منتظر بمانند، چرا که احتمالا برگزاری بیش از یک مراسم در تورنتو مناسب نباشد. اما دوستان تصمیم خود را گرفته بودند.
متعاقب این گفتگو، متن زیر را به همراه لیلی و نیما در روز یکشنبه 20 دیماه ( 10 ژانویه) نوشته و در صفحه فیس بوک خود قرار دادم ولی به دلایلی که از حوصله این نوشته خارج است آنرا عمومی نکردم:
دوستان گرامی، تصمیم گرفته ایم که از برگزاری هر گونه مراسم یادبودی در سوگ از دست دادن مادر (بزرگ) عزیزمان، خانم ام البنین-نیره- جلالی مهاجر، که در 13 دیماه 1394 در تهران درگذشتند، پرهیز و هزینه های مربوط به چنین مراسمی را به یکی از نهادهای حامی حقوق بشر اهدا کنیم.
امیدوار هستیم که در فرصتی مناسب و در همراهی با دیگر بازماندگان قربانیان جنایت های دولتی، فعالین حقوق بشر و فعالین سیاسی و اجتماعی در مورد برگزاری مراسمی مناسب در بزرگداشت "مادران و خانواده های خاوران" که مادران ما: ام البنین جلالی مهاجر (مادر بهکیش) و ناجیه پیوندی (مادر پناهی)؛ به آن جمع تعلق داشتند، تصمیم گرفته شود.
با تشکر فراوان از همراهی و پیامهای تسلیت همه دوستان
لیلی، جعفر و نیما
جعفر بهکیش
7 بهمن 1394 (27 ژانویه 2016)


۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

از شلختگی در ترجمه پرهیز کنیم


چند روز پیش تیتری در بی بی سی فارسی توجه ام را جلب کرد:
این تیتر گویا ترجمه  بخشی از خبر بی بی سی انگلیسی درباره آخرین مصاحبه مطبوعاتی اوباما در 18 دسامبر 2015 است، تیتر خبر انگلیسی این است:

 ترجمه این تیتر احتمالا چنین است: تهیه طرح بستن گوانتانامو توسط باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا
در داخل خبر آمده است:
He said he will present a plan to Congress to close it, keeping back the threat of using his executive powers if Congress rejects it.
او گفت که طرح خود (برای بستن گوانتانامو) را به کنگره ارائه خواهد داد، و به شکلی مستقیم تهدید به استفاده از قدرت اجرائی خود، در صورت رد این طرح در کنگره، نکرد. (به لینک خبر بی بی سی انگلیسی که در بالا آمده است و متن کامل مصاحبه مطبوعاتی باراک اوباما در 18 دسامبر 2015، منتشر شده در وبسایت کاخ سفید مراجعه کنید).

خبر اصلی بی بی سی انگلیسی با محتوی صحبتهای اوباما نزدیک است که میگوید: او بدبین نیست و فکر می کند که طرحی خوب تهیه شده است که بستن گوانتانامو را توجیه می کند. او منتظر می ماند تا از نظر منفی کنگره در مورد این طرح مطمئن شود تا درباره استفاده از "قدرت اجرائی" خود مشخصا تصمیم بگیرد. 

در اینجا کاملا مشهود است که بی بی سی فارسی نه تنها ترجمه نادرستی از خبر را ارائه داده است، بلکه و شاید مهمتر اینکه
Executive powers 
 را به حکم حکومتی ترجمه کرده است.

در ادبیات سیاسی ایران "حکم حکومتی" به احکامی گفته می شود که از جانب ولی فقیه صادر می شود. حکم حکومتی بر قدرت بی رقیب و بلامنازع رهبر بر همه قوای کشور  تاکید دارد و اینکه او میتواند در هر زمان و به هر ترتیبی که صلاح دانست در کار و تصمیمات قوه قضائیه (مثلا حکم قضائی آیت الله خمینی مبنی بر قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67)، قوه مجریه (حکم آیت الله خمینی در ابقای میر حسین موسوی در زمان ریاست جمهوری علی خامنه ای، علیرغم مخالفت رئیس جمهور، حکم حکومتی آیت الله خامنه ای مبنی بر ابقای حیدر مصلحی وزیر اطلاعات دولت احمدی نژاد، علیرغم برکناری وی توسط رئیس جمهور)، قوه مقتته (حکم آیت الله خامنه ای در مورد خارج شدن لایحه مطبوعات از دستور کار مجلس در زمان ریاست مجلس بودن مهدی کروبی در سال 79) و نهادهای نظارتی (حکم حکومتی آیت الله خامنه ای مبنی بر تائید صلاحیت معین و مهر علیزاده- کاندیدهای اصلاح طلب در انتخابات 84- از جانب شورای نگهبان) مداخله نماید. به گمان بسیاری "حکم حکومتی" نمادی از دیکتاتوری ولایت (مطلقه) فقیه در ایران است. علاوه بر آن بسیاری بر این باور هستند که وظایف رهبری (مهمترین مقام کشور که انتخابی نیست و 26 سال است که آیت الله خامنه ای این مقام را در اختیار دارد) در اصل صد و ده قانون اساسی ذکر شده است و حکم حکومتی با قانون اساسی سازگار نیست (مثلا نگاه کنید به مقاله "حکم حکومتی؛ کلاه شرعی بر سر قانون اساس").

در مقابل، این نکته روشن است که انتخابات ریاست جمهوری آمریکا مهمترین انتخابات در این کشور است. بر اساس قانون اساسی ایالات متحده آمریکا رئیس جمهور از اختیارات زیادی برخوردار است و رای دهندگان با علم به این موضوع به کاندید مورد نظر خود رای می دهند (لازم می دانم توجه خوانندگان را به محدودیت های دمکراسی در ایالات متحده جلب نمایم، مثلا مخارج مبارزات انتخاباتی کاندید های ریاست جمهوری در این کشور چندین میلیارد دلار است و هر بار افزایش می یابد و ثروتمندان با کمکهای مالی بزرگ عملا از قدرت زیادی در پیشبرد اهداف خود برخوردار هستند). در آمریکا قدرت اجرائی رئیس جمهور مشروعیت قانونی دارد و اگر گمان شود که مقامات از جمله رئیس جمهور از اختیارات خود عدول کرده اند و دستوری خلاف قدرت قانونی خود داده اند، میتوان بررسی قانونی بودن آن "دستور اجرائی" را به دادگاه ارجاع داد (حتی سخن گفتن از چنین اقدامی علیه "حکم حکومتی" در ایران مستوجب مجازات است). موارد متعددی از مخالفت با استفاده از قدرت اجرائی رئیس جمهور و طرح شکایت در دادگاه را میتوان در هفت سال ریاست جمهوری اوباما برشمرد؛ برای اطلاعات بیشتر میتوانید به این لینک و این لینک مراجعه کنید.

بنابراین ترجمه
 " Executive powers "
به "حکم حکومتی" اشتباه برانگیز است. این استفاده های نامناسب، میتواند سبب سردرگمی در خواننده شود و برای "حکم حکومتی" در نظام سیاسی ایران نوعی از مشروعیت به وجود آورد. مثلا این را در ذهن خواننده متبادر نماید که حتی در نظام های دمکراتیک جهان نیز فرد اول مملکت از اختیارات مشابه ای برخوردار است، بدون اینکه به این نکته اشاره شود که: 1) در نظام های دمکراتیک هیچ مقام مادام العمری وجود ندارد (البته برخی مقامات دائمی و انتصابی هستند، مثلا قضات دادگاه عالی آمریکا یا اعضای مجلس سنا در کانادا)؛ 2) قوا از یکدیگر تفکیک شده هستند؛ 3) اختیارات به دقت در قانون تعریف شده است؛ 4) افراد در برابر تصمیم های خود پاسخگو هستند؛ 5) نهادهای مشخصی امکان بررسی قانونی بودن تصمیم های فرد اول مملکت را دارند.

این مشابه سازی زبانی خطرناک است و لازم است از آن پرهیز شود.

جعفر بهکیش

۱۳۹۴ دی ۱۷, پنجشنبه

شعر برتولت برشت خطاب به آیندگان، شاید حکایت امروز من باشد:

I
راستی که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم:
امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
اخم بر چهره نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنيده است.

اين چه زمانه ايست
که حرف زدن از درختان عين جنايت است
وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زيرا دوستانی که در تنگنا هستند
ديگر به او دسترس ندارند.

اين درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنيد: اين تنها از روی تصادف است
هيچ قرار نيست از کاری که می کنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
از قديم گفته اند: بخور، بنوش و از آنچه داری بهره بگير
اما چطور می توان خورد و نوشيد
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه ای بيرون کشيده ام
و به جام آبم تشنه ای مستحق تر است.
اما با همه اين حرفها باز هم می خورم و می نوشم.

من هم دلم می خواهد از روی خرد زندگی کنم
در کتابهای قديمی آدم خردمند را چنين تعريف کرده اند:
از آشوب زمانه دوری گرفتن و اين عمر کوتاه را
بی وحشت سپری کردن
بدی را با نيکی پاسخ گفتن
آرزوها را يکايک به نسيان سپردن
اين است خردمندی.
اما اين کارها بر نمی آيد از من.
راستی که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم.

II
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بيداد می کرد.
در زمان شورش به ميان مردم آمدم
و به همراهشان فرياد زدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

خوراکم را ميان سنگرها خوردم
خوابم را کنار قاتلها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبيعت دل ندادم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

در روزگار من تمام راهها به مرداب ختم می شدند
زبانم مرا به جلادان لو می داد
زورم زياد نبود، اما اميد داشتم
که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

توش و توان ما زياد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور ديده می شد اما
من آن را در دسترس نمی ديدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمين چنين گذشت.

III
آهای آيندگان، شما که از دل توفانی بيرون می جهيد
که ما را بلعيده است.
وقتی از ضعف های ما حرف می زنيد
يادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.

به ياد آوريد که ما بيش از کفشهامان کشور عوض کرديم
و ميدانهای جنگ طبقاتی را با يأس پشت سر گذاشتيم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

اين را خوب می دانيم:
حتی نفرت از حقارت نيز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا کنيم
خود نتوانستيم مهربان باشيم.

اما شما وقتی به روزی رسيديد
که انسان ياور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنيد!