۱۳۹۳ اسفند ۲۶, سه‌شنبه

خانواده های خاوران، فاجعه ملی و روز دهم شهریور، واقعیت چیست؟

نگاهی به مقاله آقای همنشین بهار به نام انسان، گرگ انسان است، در حاشیه قتل عام سال 67، 


دوست نادیده ام، همنشین بهار در مطلبی که در سایت گویا به چاپ رسانده اند، اینگونه ادعا کرده اند که گویا "امثال محمد علی عموئی و دوستانشان، سالروز قتل عام زندانیان سیاسی را به جای مرداد ماه (که اوج شقاوتها بود)، به شهریور کشیدند" ایشان ادعا کرده است که یازدهم شهریور از طرف آقای عموئی و دوستانشان برای آنکه قربانیان مجاهد را از قربانیان چپ جدا کنند، انتخاب شده است. دوست من چنین نبوده است! در مورد خاوران حکایت شما حکایت آن است که گفت، "خسن و خسین هر سه دختران معاویه هستند.
.
من نمیدانم همنشین بهار چند سال است که در خارج کشور ساکن هستند و آیا هرگز فرصت اینرا داشته اند سری به خاوران بزنند؟ دوست عزیز، محمد علی عموئی، اگر اشتباه نکنم، تا سالهای هفتاد و یک یا دو هنوز در زندان بود. چگونه وی میتوانست مراسم گرامیداشت قربانیان کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت را به دلخواه ازمرداد به شهریور بیاندازد؟ به ویژه که هزار و یک حرف و حدیث در پی او بود؟ از طرف دیگر تا همین سالهای اخیر کسی جز خانواده قربانیان در مراسم سالگرد حضور نمییافت. ما تنها بودیم. حتی از شما نیز خبری نبود! ما علاقه شما را به این مطلب همانگونه که حضور عموئی، رئیس دانا و موسوی خوئینی را ارج میگذاریم، محترم میداریم و از آن استقبال میکنیم. اما خلاف واقع نوشتن موضوع دیگری است که لازم است به آن بپردازیم.

من به عنوان یکی از فعالین مبارزات خانواده های زندانیان سیاسی در تمام سالهای پس از پائیز 1363، برای تصحیح اشنباهات همنشین بهار و برخی از دوستان دیگر که به مسئله اعدامهای سال شصت و هفت علاقه مند شده اند، چه آنانی که در سالهای اخیر برای احترام به قربانیان این جنایت به خاوران میایند و یا آنانی که در نشریات اینترنتی در این مورد مطلب منتشر میکنند، به برخی از مسائل آن روزها اشاراتی میکنم. شاید بتواند به روشن شدن آنچه به انتخاب روز دهم شهریور به عنوان سالگرد گرامیداشت کشتار شصت و هفت انجامید کمک کند.

 1- در آن سالها زندانیان سیاسی مجاهد و چپ اوین و گوهردشت را در بندهای جداگانه نگاه میداشتند. به همین دلیل ارتباط خانواده زندانیان سیاسی مجاهد با خانواده های دیگر زندانیان بسیار محدود بود. این جدائی فیزیکی با دیدگاههای سیاسی خانواده زندانیان سیاسی تقویت میشد. افکار سیاسی فرد زندانی به شکلی نامرئی در ایجاد روابط با دیگر خانواده ها سایه میافکند. از همین رو بود که جدائی فیزیکی خانواده زندانیان سیاسی افزایش میافت، ما حتی شاهد این دسته بندی در بین خانواده های زندانیان سیاسی منتسب به گروههای چپ نیز بودیم. میتوانم به جرات بگویم که این رابطه در تهران در حداقل خود قرار داشت. من متعجب نمیشوم اگر روزی مدارکی به دست آید که زندانبانان آگاهانه به این جدائی دامن میزده اند.

2- خاوران دارای یک ویژگی مهم بود، فعالترین مبارزین چپ در این گورستان دفن شده بودند، هرچند گفته میشود که موسی خیابانی و یاران وی و مجاهدینی که در درگیری کشته شده بودند نیز در خاوران دفن شده اند. بسیاری از خانواده هائی که اعدامی در خاوران داشتند، آشنایان پشت دیوارهای قزل قلعه و قصر و اوین بودند. این آشنائی دیرینه، سبب شد که به سادگی جمعی یک دل در میان خانواده ها در خاوران به وجود آید. بسیاری از مادرانی که در خاوران بر مزار فرزندانشان میامدند، همانهائی بودند که در تحصن دادگستری برای آزادی زندانیان سیاسی در ماههای آخر حکومت شاه شرکت کرده بودند. این نکته از این رو دارای اهمیت بود که مادران خاوران ارتباطی کم و بیش عمیق با هم داشتند و به مبارزه برای بهبود شرایط خو داشتند.

3- در سالهای قبل از اعدامهای سال شصت و هفت، تلاش خانواده زندانیان چپ، برای بهبود وضعیت زندانیان سیاسی، در تعمیق رابطه ما اهمیتی جدی داشت. در ماههای تابستان و پائیز سال شصت وهفت این تلاشها دو چندان شده بود. تعداد مراجعات دسته جمعی به مسئولین و حداقل دوبار مراجعه به دفتر منتظری، از اقدامات خانواده ها برای اطلاع یابی از وضعیت بستگانشان بود. این نکته صحیح است که ما تا حدود کمتری از خانواده های مجاهد تحت فشار قرار داشتیم. اما این حقیقت نباید مانع از آن شود که اهمیت دیدگاه سیاسی که عمدتا از طرف فرد زندانی به خانواده منتقل میشد، نادیده گرفته شود. بستگان زندانی ما، ما را در تحت فشار قرار دادن مسئولان برای بهبود وضعیت زندانها تشویق میکردند.

4- اعدامهای شصت و هفت مخفیانه آغاز شد، هر چند شایعه آن دهان به دهان میگشت، اما باور آن دشوار بود. گورهای دسته جمعی که در خاوران پیدا شده بود نگرانی را صد چندان کرده بود. در آذر همان سال ساکهای اعدام شدگان را به خانواده آنان تحویل دادند. خانواده زندانیان وابسته به گروههای چپ به شکلی نا خود آگاه به خاوران آمدند. هر چند این شایعه وجود داشت که مثلا اعدامیهای گوهردشت را در بهشت سکینه کرج دفن کرده اند، اما کمتر کسی به این شایعات توجه میکرد. در همان سال مراسم گرامیداشت اعدامیان برگزار شد. عید اول را در خاوران گذراندیم، سنتی که از سال شصت خانواده های خاوران به مرارت آنرا محترم داشته بودند و از آن پس نیز ادامه یافت. کثرت اعدامیان در آن زمان کوتاه همه ما را به فکر انداخته بود تا روزی را برای یادمان این فاجعه انتخاب کنیم و خانواده ها در این مورد با هم صحبت میکردند. 

5- دهه یادمان کشتار زندانیان سیاسی نه توسط آقای عموئی که توسط "کانون دفاع از زندانیان سیاسی" که به همت پیروز دوانی فعالیت میکرد، پیشنهاد شد1. این پیشنهاد نمیتوانست مقبولیت یابد، مگر از حمایت خانواده های خاوران برخوردار بوده باشد. پیشنهاد در نهایت به این تبدیل شد که نزدیکترین جمعه به دهم شهریور هر سال را سالگرد کشتار زندانیان سیاسی بدانیم و مراسمی را در آن روز برگزار کنیم. اولین مراسم ما با بگیر و ببند همراه بود. با ترس و لرز به آنجا رفتیم و هنوز جسارت آنرا نداشتیم که راهپیمائی کنیم. کمیته چی ها در سر خیابان و یا در محل گورستان حضور داشتند. دوستان عزیز، ما به سادگی خاوران را نگاه نداشتیم. تنها مراسم رسمی در یادمان کشتار زندانیان سیاسی در ایران به همت ما برگزار میگردید. این همت را دست کم نگیرید. اگر دیگران را به داشتن تمایلات ایدئولوژیک متهم میکنید، خود چنین نکنید.

6- تنها اقدام جمعی در پیگیری قتل عام زندانیان سیاسی از طرف خانواده های خاوران انجام گرفت. تجمع ما در مقابل دادگستری در دی ماه شصت و هفت که باز هم به دستگیری برخی از خانواده ها انجامید، برای آن بود که مقامات رژیم را وادار کنیم که در مقابل این جنایت خود پاسخگو باشند. آمدن گالیندوپل به ایران باز فرصتی شد برای آنکه ما به اقدامی جدی برای جلب توجه وی دست زنیم. تجمع خانواده های زندانیان اعدام شده در مقابل دفتر سازمان ملل در میدان آرژانتین در همان روزها انجام شد. مادران را در آنجا کتک زندند. خانواده ها گالیندوپل را دعوت کرده بودند که برای بازدید از خاوران به این گورستان بیاید. در روز موعود، جاده قدیم خراسان و راه روستای لپه زنک، بسته شده بود. ما را از همان میدان افسریه یا دستگیر میکردند و یا راهمان را کج میکردند. دهها نفر از ما را در آن روز دسنگیر کردند. دیگرانی که امروز بر ما خرده میگیرند، آنروزها به ما نپیوستند و یا نخواستند که همراه ما باشند. ما همیشه با شور و اشتیاق بر آن بوده و هستیم که با تمام خانواده های زندانیان سیاسی و قربانیان ان جنایتها و جنایتهائی که تا همین امروز در جریان است همراه شویم. ما میدانیم که صدای ما تنها با همبستگی همه ما رسا خواهد بود.

در آن سالهائی که ما با چنگ و دندان خاوران را حفظ میکردیم، به این نکته فکر نمیکردیم که باید سالگرد فاجعه ملی را از مرداد ماه به شهریور بکشانیم. برای ما فاجعه در مرداد و شهریور اتفاق افتاده بود. آنچه که اطمینان در آن مورد وجود داشت، این حقیقت بود که موج اصلی اعدامها در دهه اول شهریور پایان یافته بود. حتی خانواده آن دسته از اعدامیهای مرداد که به گروههای چپ منتسب بودند با انتخاب ما موافقت کردند. هر چند باید اعتراف کنیم که در زمان تعیین این روز هنوز از کم و کیف قضایا اطلاعی دقیق نداشتیم. ایده آل این بود که تمام خانواده ها با یکدیگر جمع میشدند و روزی را به عنوان روز یادمان فاجعه ملی بر میگزیدند. چنین نشد. نه از این روی که ما نخواستیم، بلکه به دلایل که در بالا ذکر کردم نمیتوانستیم. خانواده های مجاهدین به هیچ ندائی از ما پاسخ مثبت نمیدادند، شاید اگر چنین دعوتی از جانب خانواده های مجاهد انجام میشد، ما نیز به آن توجهی نمیکردیم. من حتی یک مورد را ندیدم که سازمان مجاهدین خانواده های اعدام شدگان مجاهد را به رفتن به خاوران تشویق کرده باشد. من از نتیجه تحقیقات همنشین بهار در این مورد بی اطلاع هستم و بسیار خوشوقت خواهم شد که اگر چنین دعوتی وجود داشته است خوانندگان را در جریان ان قرار دهند.

سئوال من از همنشین بهار این است که امروز چه باید کرد؟ ایشان به راحتی تمام تلاشهای ما را زیر سئوال برده اند. آیا ایشان جانب عدالت را رعایت کرده اند؟ من با ایشان موافق هستم که تعیین روزی برای گرامیداشت فاجعه ملی قبل از هر چیز حق خانواده های قربانیان است. تنها با همکاری نزدیک ما است که میتوانیم به توافقی مناسب در این مورد دست پیدا کنیم. دیدگاهی که همنشین بهار در نوشته خودمنتشر میکنند، تنها به بدبینی و بی اعتمادی در میان خانواده های قربانیان میافزاید. بدبینی و بی اعتمادی که تنها به زیان ما عمل خواهد کرد. من ایشان را دعوت میکنم که به دلیل رابطه عاطفی که با زندانیان مجاهد داشته است، خانواده های همه قربانیان را به رفتن به خاوران تشویق کند. من با جرات میگویم که توافق در مورد سالگرد فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی به سادگی در میان خانواده های قربانیان قابل دسترسی خواهد بود اگر کسانی چون همنشین بهار به عوض پاشیدن تخم بی اعتمادی، همکاری ما خانواده ها را تشویق کنند.با توجه به انچه ذکر شد ، چرا چنین مورد بی مهری همنشین بهار قرار گرفته ایم؟ ما تمام تلاش خود را انجام دادیم تا آن فاجعه فراموش نشود. امروز اگر رئیس دانا، عموئی، همنشیت بهار و بسیاری دیگر به این روز علاقه مند شده اند و در این مراسم شرکت میکنند، مقدمشان گرامی است. ما از ابراز همدردی علی اکبر خوئینی نماینده مجلس ششم و نماینده دفتر تحکیم وحدت بسیار خرسندیم. اما این خرسندی ما سبب نخواهد شد که مسئولیت وی و همکارانشان در دفتر تحکیم وحدت را در یافتن حقیقت این جنایت هولناک به آنان گوشزد نکنیم. همانگونه که مسئولیت دیگر دوستان را در طرح مسئله در چهارچوب سیاستهای یک سازمان و زیانهائی که از این رهگذر به جنبش خانواده ها وارد شده است را مورد انتقاد قرار خواهیم داد.

توضیحات
1- من از نزدیک با فعالیتهای این کانون در تماس بودم و به شکلی مرتب در مورد مبارزات خانواده ها و مسئله فاجعه ملی با پیروز دوانی گفتگو میکردم. در مطلبی دیگر به مسئله "کانون دفاع از زندانیان سیاسی" خواهم پرداخت. کانون دارای نقاط قوت و ضعفی بود که میتواند برای همه ما آموزنده باشد.

۱۳۹۳ اسفند ۱۳, چهارشنبه

برای آنکه فراموش نکنیم؛ اصحاب رسانه که فراموش شدند


اصل 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر بر آزادی بیان تاکید می کند و روزنامه نگاری یکی از مظاهر عملی این آزادی است.
*****************************
یکی از اولین اقدامات احزاب، نهادها و شخصیت های سیاسی و روشنفکران مستقل پس از پیروزی انقلاب اسلامی، انتشار نشریات دوره ای بود. این نشریات همه به شکل چاپی منتشر می شدند. در آن سالها بخش مهمی از فعالیت حزبی به انتشار نشریات اختصاص می یافت.
برخی از این نشریات از اعتبار و نفوذ قابل توجه ای برخوردار بوده  و با تیراژ بالا (گاه تا چند صد هزار- مثلا نشریه کار ارگان سازمان چریک های فدائی خلق ایران) منتشر می شدند. برای نمونه چند نشریه مهم آن دوران را ذکر می کنم: کتاب جمعه (هفته نامه ای به سردبیری احمد شاملو)؛ نشریه هفتگی طنز آهنگر/چلنگر، کار (سازمان چریک های فدائی خلق ایران)؛ نامه مردم (روزنامه حزب توده ایران)؛ پیکار (سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر)؛ مجاهد (سازمان مجاهدین خلق ایران) و امت (جنبش مسلمانان مبارز).علاقه مندان میتوانند برای اطلاعات بیشتر به سایت "آرشیو اسناد اپوزسیون ایران" مراجعه کنند.
هر کدام از این نشریات هیئت تحریریه (کما-بیش) تمام وقت داشتند. یکی از مهمترین اهداف سرکوب گسترده و سیستماتیک نیروهای مخالف و منتقد، متوقف کردن انتشار نشریات مستقل و یا وابسته به گروه های سیاسی مخالف بود. دولت و سیستم اطلاعاتی آن برای دست یافتن به امکانات چاپ و توزیع نشریات وابسته به گروه های سیاسی منتقد و مخالف، بسیاری را بازداشت و شکنجه کرد. در آن سالهای سیاه، بسیاری از کارگران این چاپخانه های مخفی و کسانی که در توزیع نشریات فعال بودند بازداشت، شکنجه ، کشته و یا اعدام شدند.
علاوه بر آن بسیاری از اعضای هیئت تحریریه این نشریات، که برخی از آنان روشنفکران و روزنامه نگاران شناخته شده ای بودند، بازداشت، شکنجه و اعدام شدند.  
برای آنکه این انسانهای شریف را فراموش نکنیم، تنها به ذکر نام برخی از آنان اکتفا می کنم: رحمان هاتفی (سردبیر کیهان در سال 57 و نشریات حزب توده ایران)، علیرضا اکبری شاندیز (نشریات سازمان چریک های فدائی خلق ایران)، محمدرضا غبرائی (سردبیر نشریه کار)، سعید سلطانپور (نشریات سازمان چریک های فدائی خلق ایران)، قاسم سید باقری (نشریه کار)، علیرضا زمرّدیان (نشریه پیکار)، نورالدین ریاحی (نشریه راه کارگر) و ده ها تن دیگر که پاره وقت یا تمام وقت در نشریات گروه های منتقد فعالیت می کردند. 
****************************
قربانیان قتل های سیاسی پائیز 1377، همه از روشنفکران شناخته شده کشور بوده و تقریبا همه آنان به شکل پاره وقت و یا تمام وقت به کار رسانه ای اشتغال داشتند: محمد مختاری و محمد جعفر پوینده عضو هیئت مشورتی کانون نویسندگان ایران و همکار نشریات مستقل؛ پروانه اسکندری مسئول و نویسنده نشریه زیرزمینی "خبرنامه جبهه ملی" و پس از انقلاب مسئول نشریه جبهه ملی؛ مجید شریف همکار نشریه ایران فردا و پیروز دوانی مسئول نشریه زیر زمینی بانگ رهائی و بولتن پیروز.
****************************
می دانیم که روایتهای گوناگونی از تاریخ سرکوب رسانه ها در جمهوری اسلامی ایران وجود دارد. برای آنکه روایتی را که در جهت احیای حقوق قربانیان است جایگزین روایت های ناعادلانه کنیم، لازم است به سرکوب رسانه های غیر دولتی و مستقل از آغاز انقلاب نیز توجه نمائیم. لازم است به این نکته توجه کنیم که بسیاری از کسانی که در دهه های شصت و هفتاد بازداشت، شکنجه و اعدام شدند، تنها جرمشان آن بود که مطلبی در جائی نوشته و یا به انتشار و توزیع رسانه های غیر دولتی یاری رسانده بودند[1].
گزارشگران بدون مرز در سال 2014 در کارزار خود با عنوان "مبارزه با مصونیت" ، با معرفی 10 چهره به مصاف فراموشی می رود. این سازمان نام پیروز دوانی را در میان این ده نفر قرار داده ودر انتهای نامه خود به حسن روحانی، رئیس جمهور، مینویسد: " این نامه را خطاب به شما می نویسیم تا درخواست کنیم همه امکانات خود را برای گشودن پرونده پیروز دوانی و روشنی افکندن بر حقایق این رویداد تلخ بکار گیرید. تا خانواده و نزدیکان این روزنامه ‌نگار به حقیقت دست یابند و دادخواهی کنند. با نظر داشت قطعنامه‌ های سازمان ملل نقش شما تضمین حق انجام حرفه و دسترسی به عدالت برای روزنامه نگاران است"
لذا ضروری است که  روزنامه نگاران جوان برای باز شناسی چهره های مطبوعاتی مخالف حکومت که بازداشت، تبعید، شکنجه و اعدام شده اند تلاش کنند. لازم است تاریخ سرکوب رسانه های مستقل باز نوشته و سیاست فراموشی و مصونیت از مجازات به چالش کشیده شود.



[1] گزارشگران بدون مرز (یکی از سازمان های معتبر بین المللی در دفاع از حقوق روزنامه نگاران) اصحاب رسانه را (به شهادت اطلاعیه های آن) به سه دسته تقسیم می کند: 1) روزنامه نگاران حرفه ای؛ 2) شهروند خبرنگاران (مثلا وبلاگ نویسان) و 3) صاحبان امتیاز نشریات (مانند فاطمه کروبی و میر حسین موسوی). با این تعاریف شاید مجاز باشم که کسانی که در چاپ و انتشار نشریات فعال بوده اند را نیز از اصحاب مطبوعات به حساب آورم.

برخی پرسشها در مورد جایزه سالانه "تلاشگر حقوق بشر"


"کانون مدافعان حقوق بشر" در سالروز تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر اعلام کرد مولوی عبدالحمید، روحانی اهل تسنن در سیستان و بلوچستان برنده جایزه "تلاشگر حقوق بشر" سال 1393 میباشند. این جایزه از سال 1386 آغاز شده است و پس از یک وقفه دوساله از سال 1392 از سر گرفته شده است. برندگان این جایزه به ترتیب عبارتند از عباس امیر انتظام؛ تقی رحمانی؛ زنده یاد حسینعلی منتظری؛ زنده یاد عزت الله سحابی؛ محمد ملکی و مولوی عبدالحمید.
روشن است که همه منتخبین منتقد برخی سیاستهای دولت هستند. در ضمن چهار نفر وابسته به جریان ملی-مذهبی و دو نفر از روحانیون منتقد می باشند. 
**********************************
لیست بالا از جهات مختلف باعث نگرانی است:
1-                   کارکرد و اهمیت این نوع از جایزه در مبارزه سیاسی و مدنی؛
به گمان من چنین جایزه هائی برای تقویت و دلگرمی تلاش گران حقوق بشر و فعالین سیاسی و مدنی است. کسانی که بار هزاران مشکل را بر دوش دارند، با نامزد شدن و دریافت چنین جایزه ای در می یابند که تلاش های آنان لااقل از طرف همکاران و همراهان خود به رسمیت شناخته شده و بر این تلاش ها ارج گذاشته می شود.
اعطای این جایزه ها میتواند سبب معرفی این تلاش گران در سطح ملی و بین المللی شده و شاید، به همین دلیل، اندکی از فشار های دولتی بر آنان کاسته شود. به عنوان مثال، با توجه به این واقعیت که ایران یکی از بزرگترین زندانهای روزنامه نگاران است، گزارشگران بدون مرز برای جلب توجه عمومی به این وضعیت غیر انسانی و نقض گسترده و سیستماتیک آزادی بیان از سال 2001 تا 2010  سه جایزه به ایرانیان (رضا علیجانی، عبدالرضا تاجیک و پروین اردلان) اعطا نموده است.
علاوه بر آن اعطای چنین جایزه ای  میتواند سبب تقویت جایگاه دریافت کنندگان آن گردد، به ویژه اگر نهاد اعطا کننده از اعتبار در بین شهروندان و فعالین سیاسی و مدنی برخوردار باشد. از جمله اعطای جایزه صلح نوبل به شیرین عبادی، اعطای جایزه ساخاروف به نسرین ستوده و جعفر پناهی، اعطای جایزه های مختلف به اکبر گنجی همه سبب شدند که توجه جهانیان و ایرانیان بیش از پیش به این فعالین جلب شود.
با توجه به نکات بالا، نامزد کردن فعالین سیاسی و مدنی ایرانی برای جایزه های معتبر بین المللی، یکی از اقدامات فعالین سیاسی و مدنی، به ویژه در خارج کشور است. مطمئنا چنین تلاش هائی از جانب فعالین کشورهای دیگر نیز صورت می گیرد.
از همین رو، برای پیشگیری از هر نوع شائبه تبعیض و یا توجه خاص، نهادهای معتبر تلاش می کنند که گونه گونی در میان دریافت کنندگان جایزه را حفظ نمایند.
به لیست بالا که نگاه می کنم، این سئوال برایم پیش می آید که آیا جز فعالین سیاسی وابسته به جریان ملی-مذهبی و روحانیون، شخص دیگری شایسته دریافت این جایزه نبوده است؟ مثلا کانون نویسندگان ایران، مادران و خانواده های خاوران، فعالین کارگری، فعالین زنان و خلاصه همه کسانی که برای توسعه حقوق بشر در ایران فعالیت می کنند، هیچ کدام شایسته دریافت چنین جایزه ای نبوده اند؟ علاوه بر آن در میان فعالین زن ایرانی (حتی در میان زنان ملی-مذهبی) کسی شایسته دریافت این جایزه نبوده است؟
**********************************
2-                   ابهام در شرایط  و مکانیزم نامزدی و انتخاب؛
بسیاری از جایزه ها که من با آن آشنا هستم، به روشنی اهداف و مکانیزم های نامزدی و انتخاب برندگان را منتشر کرده اند. با یک مثال شاید بتوانم دقیق تر موضوع را بیان کنم.
"جایزه حقوق بشر نیو برانزویک" در کانادا به روشنی معیارهای خود برای نامزد کردن افراد و سازمان ها برای این جایزه را در وب سایت خود منتشر کرده است. این جایزه به افراد حقیقی و حقوقی که برای توسعه حقوق بشر و عدالت (بر اساس قانون حقوق بشر این استان) به شکل داوطلبانه تلاش کرده باشند اعطا می شود. این جایزه صراحتا به سیاستمداران و سازمان های سیاسی داده نمی شود. فرمی وجود دارد که افراد میتوانند آنرا پر کنند و افراد حقیقی و حقوقی را نامزد این جایزه نمایند.
تعریف مشخص و مکانیزم های کمابیش روشنی برای نامزد کردن و انتخاب جایزه های دیگر حقوق بشر وجود دارد.
جستجوی من برای پیدا کردن شرایط نامزدی و انتخاب جایزه "تلاش گران حقوق بشر" بی نتیجه بود. در وب سایت کانون مدافعان حقوق بشر تنها به اعطای این جایزه اشاره شده است، بدون هیچ توضیحی.
در بلبشو سیاسی ایران و عدم اعتماد گسترده در میان ایرانیان، عدم شفافیت می تواند به تلاش های پر ارزش کانون مدافعان حقوق بشر لطمه بزند.  
3-                   استقلال جامعه و نهادهای مدنی از دولت (و احزاب سیاسی)
به تجربه در یافته ام که نهادها و جنبش های مدنی (منظورم مثلا جنبش حفظ محیط زیست، جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش حقوق بشر/دادخواهی، جنبش دانشجوئی و ...) لازم است از دولت و احزاب سیاسی مستقل باشند. این بدان معنی نیست که نباید رابطه ای میان آنان وجود داشته باشد، که اتفاقا چنین رابطه ای به ویژه با احزاب سیاسی لازم و ضروری است. بلکه برای آنکه گفتگوئی دمکراتیک امکانپذیر و هژمونی دولت (و احزاب سیاسی که تمایل به اعمال هژمونی دارند) محدود شود و مشارکت گسترده شهروندان تسهیل گردد، لازم است که مکانیزم قدرت از پائین به بالا و به شکلی کمابیش هم سطح شکل گیرد و نهادهای مدنی از این قدرتهای هژمونیک مستقل باشند.  
به تجربه می دانیم که در جریان جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی چگونه نهاد های مدنی (انجمن های اسلامی، اتحادیه های کارگری، سازمان های دانشجوئی و دانش آموزی، سازمان های زنان و ...) با از دست دادن استقلال خود، عملا توان عملکرد مناسب را از دست دادند.
مثلا چگونه می شد تصور کرد که فعالانی که به حزب توده یا جنبش مسلمانان مبارز وابسته  بودند، در عین حمایت از جمهوری اسلامی در سال های آغازین انقلاب، در یک گفتگوی دمکراتیک در مورد نقض گسترده و سیستماتیک حقوق زنان مشارکت نمایند؟ این فعالین بر این نکته تاکید می کردند که حقوق زنان، حقوق اقلیت ها، حقوق کارگران در مقابل مبارزه ضد امپریالیستی از اولویت برخوردار نیست و با استفاده از قدرت دولتی (منظورم این است که قدرت دولتی چنین گفتمانی را تشویق می کرد) سعی در اعمال هژمونی خود در جامعه مدنی را داشتند.  
در مورد فعالین نهاد های مدنی وابسته به دولت (در همه جا منظورم از دولت تمام نهادهای وابسته به آن از جمله ولایت فقیه، قوای سه گانه، نیروهای نظامی و انتظامی و جناح های مختلف آن از جمله اصلاح طلبان و هواداران هاشمی رفسنجانی است)، نتیجه به مراتب فاجعه بارتر بود. بسیاری از اعضای این نهادها عملا به بازوی سرکوب دولتی تبدیل شدند (در حالی که همراهان دگر اندیش آنان مانند فعالین حزب توده به شکلی بیرحمانه سرکوب شدند- جنبش مسلمانان مبارز و دیگر نیروهای ملی و ملی-مذهبی احتمالا به دلیل نزدیکی های ایدئولوژیک و سابقه دوستی با مسئولان جمهوری اسلامی کمتر گرفتار زندان و شکنجه شدند). به عنوان نمونه بسیاری از اعضای انجمن های اسلامی دانشجویان (که همراه و همگام با دیگر دانشجویان بر علیه حکومت شاه مبارزه می کردند) به بازجویان سپاه، دادستانی انقلاب و کمیته ها بدل شدند و در شکار، بازداشت و شکنجه زندانیان سیاسی و در به وجود آوردن فضای خفقان آور در دانشگاه ها (و در کل جامعه)، به ویژه در دهه اول انقلاب، نقشی تعیین کننده و فعال داشتند (می دانیم که برخی از فعالین انجمن های اسلامی سال های اولیه انقلاب بعدا به اصلاح طلبان پیوستند و ظاهرا دیگر از سرکوب، شکنجه و زندان دفاع نمی کنند).
سرکوب های گسترده و سیستماتیک دهه شصت، جامعه مدنی و نهادهای مدنی غیر وابسته به دولت را به شدت تضعیف کرد. پس از آن دولت و احزاب سیاسی رسمی، با آگاهی به این نکته که تا ابد نمی توان فعالیت های مدنی شهروندان را مانع شد، تلاش کردند تا آنجا که ممکن است جامعه مدنی تحت هژمونی دولت باشد و جنبش های مدنی و نهادهای مدنی تحت هژمونی گفتمان ایدئولوژیک غالب عمل نمایند (به گمان من اصلاح طلبان دولتی بیش از اصول گرایان- احتمالا اصول گرایان وجود این نهادها را چندان ضروری نمی دانند- به چنین محدودیتی راغب بوده و هستند). شاید از همین روست که سایه گفتمان نسبیت فرهنگی بر تمام جنبش های مدنی (جنبش زنان، حقوق بشر/دادخواهی، کارگری و ... ) گسترده شده است.
انتخاب تلاش گران حقوق بشر تنها از میان مسلمانان وابسته و نزدیک به یک جریان سیاسی خاص، از جنبه ای، آیا تن دادن به هژمونی دولتی ایدئولوژیک در جامعه مدنی نیست؟ آیا این آزمودن مجدد تجربه ای بد فرجام نمی باشد؟

منتشر شده در تریبون زمانه: