۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

نگاهی به فیلم سینمائی "فهرست شیندلر"؛ شکل گیری حافظه تاریخی

نگاهی به فیلم سینمائی "فهرست شیندلر"
شکل گیری حافظه تاریخی

فیلم سینمائی "فهرست شیندلر" توسط استیون اسپیلبرگ در سال 1993 تولید شد. فیلم نامه فیلم توسط استیون زیلان با اقتباس از کتاب توماس کنیالی به همین نام (1982) نوشته شده است. این فیلم برنده هفت جایزه اسکار از جمله برای بهترین تصویر، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه اقتباسی گردید (1994). فیلم سیاه و سفید ساخته شده با برخی صحنه های رنگی (دخترکی در لباس قرمز)، شاید همانطور که گدار (صفحه 182) میگوید نشان دهد که فیلمی جدی است.

فیلم با استقبال بسیار خوب تماشگران روبرو شد. از نظر تجاری موفق بود. سرمایه گذاری آن 22 میلیون دلار و فروش آن 320 میلیون بوده است (ویکی پدیا). در آلمان حدود 38 میلیون فروش داشته، حدود 5.8 میلیون نفربیننده . (از دسامبر 1993 تا اول مارچ 1994)، یعنی در حدود 6 درصد از جمعیت آلمان و در آمریکا در حدود 96 میلیون دلار(احتمالا در حدود 8 میلیون نفر). هر چند فروش این فیلم در حد فیلمهای بسیار پر بیننده نیست ولی به نظر می رسد موفق ترین فیلمی است که درباره هلوکاست ساخته شده است.

داستان فیلم، حکایت اسکار شیندلر، مردی آلمانی و فرصت طلب، است. شیندلر مردی زنباره و در مرکز توجه زنان است. او به شدت به نوشیدن مشروبات الکی علاقه مند است، اما هر گز مست نمی شود. در میهمانی ها در مرکز توجه است. به طور خلاصه شیندلر شخصیتی پلی بوئی است. شیندلر نه تنها خود زنباره است بلکه از زنانی که برای منشی گری استخدام کرده است برای تطمیع افسران آلمانی (علاوه بر حق حسابهای دیگری که به این افسران می دهد) استفاده می کند.

شیندلر عضو حزب نازی است، که در سال 1939، پس از تصرف لهستان توسط آلمان، به خارکف می آید و با استفاده از روابطی که با افسران نازی برقرار می کند، تلاش می کند که ثروت بیاندوزد. اسکار شیندلر با استفاده از روابط خود برای به دست آوردن یک بنگاه فلز کاری که به یک یهودی تعلق داشت،اقدام می کند. او برای به دست آوردن پول برای خرید این بنگاه از مقامات آلمانی، یهودیان ثروتمندی که به گتو رانده شده اند، را تحت فشار قرار می دهد تا پولهایشان را در اختیار او قرار دهند. در مقابل او با به کار گماردن آنان از اعزام آنان به اردوگاه های مرگ و یا مرگ تدریجی در گتو جلوگیری خواهد کرد. وی با استفاده از کار تقریبا مجانی یهودیان بنگاه خود را به کار می اندازد و محصولات آنرا برای فروش به ارتش آلمان تولید می کند.

شیندلر برای اولین بار در اواسط فیلم (دقیقه 57-70)، زمانی که با معشوقه اش برای اسب سواری بر روی تپه ای مشرف به گتو، شاهد کشتار یهودیان است. این واقعه در 13 مارس 1943 اتفاق می افتد. از سال 1939 که شیندلر به خارکف آمده است تا این تاریخ، شیندلر تنها در حاشیه کشتار قرار دارد. شیندلر گویا از دیدن این واقعه برای اولین بار، از ظلمی که بر یهودیان روا میدارند منقلب می شود. گویا شیندلر نمی داند که در اشوئیتس، که در چند کیلومتری خارکف قرار دارد کشتار جمعی یهودیان در جریان است.

اسکار شیندلر، از یکطرف شریک المانی هاست و (آنچنان که اسپیلبرگ نشان می دهد) آن روی دیگر آمان گویت (افسر بیرحم نازی) است که به شکلی بیمارگونه یهودیان را به قتل می رساند. اسپیلبرگ به شکلی روشن تلاش می کند که نشان دهد که اسکار شیندلر و آمان گویت هر دو به یک شکل از خوشگذرانی، تجملات زندگی و زنان لذت می برند و از قدرت خود برای دستیابی به این لذات استفاده می کنند.

اسکار شیندلر با استفاده از شرایط موجود به ثروت اندوزی مشغول است. او بخشی از آن سیستمی است که یهودیان را از موجودیت ساقط می کند و آنان را که زنده مانده اند به بردگی می کشد. فاجعه این است که در همان زمان بسیاری از یهودیان برای خلاصی از شرایط غیرقابل تحمل اردوگاههای یهودیان، بسیار تمایل داشتند که در بنگاه او به بردگی مشغول شوند. چرا که بدین ترتیب تا حدودی از خطر کشته شدن توسط نازی ها نجات می یافتند.

در سال 1944 که نازی ها قصد اعزام کارگران شیندلر را به آشوئیتس داشتند، او با پرداخت پولهای هنگفت به افسران نازی بیش از 1000 نفر از یهودیان را از مرگ نجات می دهد.

همکار شیندلر در تجارتی که در دست می گیرد، ایساک استرن، یکی از اعضای شورای یهودیان خارکف است که با ثروتمندان و اعضای برجسته جامعه یهودی خارکف رابطه دارد. استرن است که کمابیش کسانی را که در بنگاه شیندلر به کار مشغول می شوند انتخاب می کند. استرن است که عملا اداره شرکت را در اختیار دارد (در یک صحنه استرن می پرسد، پول را که ثروتمندان یهودی تامین می کنند، اداره بنگاه هم که بر عهده من است، پس شما چه می کنید. شیندلر پاسخ می دهد که من رابطه برقرار می کنم و این بنگاه را معرفی می کنم). استرن گویا وجدان بیداری است که شاهد حوادثی است که در جریان است.

برخی از صحنه های فیلم نشان می دهد که همکار شیندلر سعی می کند که اعضای برجسته جامعه یهودیان خارکف، از جمله ثروتمندان و استادان دانشگاه و غیره، را با به کار گماردن آنان در کارخانه، بدون آنکه در زمینه فلزکاری تخصصی داشته باشند، از مرگ نجات دهد. از جمله در یکی از صحنه های فیلم ملاقات شیندلر با دو تن از یهودیان ثروتمند نشان داده می شود. در این ملاقات که توسط استرن ترتیب داده شده است، شیندلر تلاش می کند که آنان را قانع کند که برای نجات از شرایط اردوگاهها بهتر است پولهایشان را در اختیار او قرار دهند.

اسکار شیندلر در سخنرانی کوتاه خود در انتهای فیلم و در مقابل یهودیانی که به کمک او از مرگ رسته اند، خود را جنایتکار می نامد و از یهودیان طلب بخشش می کند. به نظر می رسد که او به زشتی کار خود پی برده است و در انتها حداکثر تلاش خود را می کند که با هزینه کردن تمام ثروت خود جان یهودیان را نجات دهد.

*******************************

مسائل بحث برانگیز
1- اسپیلبرگ به شکلی گسترده از برهنگی برای جلب تماشاگران استفاده می کند. شخصیت شیندلر به گونه ای  ساخته شده است که بتواند مورد توجه بیننده معمولی قرار گیرد (از جمله برای اسکار شیندلر شخصیتی پلی بوئی خلق کرده است). اسپیلبرگ در هر جا که دستش رسیده است زنان برهنه را نشان داده است. شاید دو صحنه بیش از همه آزار دهنده است. صحنه ای که زنان را در اشوئیتس برای کشتار برهنه می کنند و به زیر دوشهای مرگ می فرستند. اسپیلبرگ زنان جوانی که اندامهای تراشیده دارند را نشان می دهد. به قول دانکن ویلر این صحنه بیشتر مناسب یک فیلم پورنو ملایم است. صحنه دیگر زمانی است که گوت (افسر نازی) با نیمتنه برهنه، یهودیانی را که به بیگاری در اردوگاه مشغول هستند با تفنگ دوربین دارش (قربانیان کسانی هستند که مثلا برای یک لحظه استراحت در گوشه ای نشسته اند) از بالکن خانه اش هدف گلوله قرار می دهد و در اطاق معشوقه اش برهنه در تختواب خوابیده است.

2- این فیلم از طرف بخشی از روشنفکران به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است، از جمله گدار معتقد است که جنایتی چنین هولناک را تنها میتوان با تجزیه و تحلیل چرائی این کشتار از منظر عاملین آن بر پرده سینما نشان داد و یا اینکه روایت هلوکاست بر پایه شهادت کسانی که در لیست قرار گرفته و جان به دربرده اند، گمراه کننده است. در حالی که بخشی دیگری از روشنفکران، فیلم اسپیلبرگ را بی نظیر دانسته و به ویژه فیلم مورد استقبال بینندگان قرار گرفته است. این فیلم تنها در آلمان حدود شش میلیون بیننده داشته است.
مریام براتو هانسون میگوید هر چند بیشتر انتقادهای طرح شده احتمالا به جاست، اما منتقدان یک نکته را فراموش کرده اند. او میگوید که منتقدان به این نکته توجه نمی کنند که استقبال از این فیلم تنها به اهمیت هنری، یا تبلیغات هالیوود (کارگردانی بزرگ، برهنگی، قدرت بی رقیب هالیوود یا به قول گدار "دیکتاتوری هالیوود") و احتمالا قدرت جامعه یهودی در کشورهای غربی مربوط نیست. استقبال از این فیلم همچنین نشان از این است که جامعه چه جنبه هائی از هلوکاست را می خواهد به خاطر بیاورد. هانسون به این نکته توجه ما را جلب می کند که مبارزه ای جدی در هر جامعه وجود دارد که حافظه جمعی را تعریف و باز تعریف کند و استقبال از این فیلم نشانی از این مبارزه جدی است. به ویژه اگر تاریخی که از آن صحبت می کنیم بتواند عذاب وجدان به وجود آورد.
در همین زمینه، زمانی که پرداختن به جنایت هولناکی نظیر هلوکاست از حوزه تاریخ نویسی و جامعه شناسی و فیلم مستند و غیره خارج شود و به حوزه فرهنگ عمومی وارد شود، این پرسش پیش میاید که در چنین گذاری رابطه متقابل و کنش و واکنش میان فرهنگ عمومی و رسانه های جمعی چگونه است؟ چگونه فرهنگ عمومی از فیلمهای هالیوود (به عنوان بخشی از رسانه های عمومی) تاثیر می پذیرد و چگونه فرهنگ عمومی بر شکل گیری فیلم های هالیوود تاثیر می گذارد؟ علاوه بر این شاید این طبیعی باشد که چنین گسترشی سبب تغییر روایت عالمانه و مستند از چنین جنایت هولناکی شود، آیا همین نکته نیست که ژان لوک گدار را (پس از دیدن فیلم اسپیلبرگ) به این نتیجه می رساند که چنین جنایتهای هولناکی را نمی توان بر صحنه سینما نشان داد؟

3- برای من یک نکته جالب توجه مبارزه خیر و شر در این فیلم است. در فیلم اسپیلبرگ، شیندلر نماد خیر (اسپیلبرگ چندین بار از زبان کارگران و یا استرن خطاب به شیندلر می گوید: شما مرد خوبی هستید) و گوت نماد شر مطلق است. او حتی زمانی که تلاش می کند که انسان شریفی باشد (شیندلر به گوت می گوید که قدرت آن است که بتوانی بکشی ولی ببخشی و گوت یکبار امتحان می کند، اما این تلاش چند دقیقه ای بیشتر دوام ندارد و او پسرکی را که برای نظافت خانه اش به بردگی می کشد از بالکن خانه و با تفنگ دوربین دارش می کشد). این بیشتر از هر چیزی با فرهنگ آمریکائی همخوانی دارد. هالیوود سالهاست که این مبارزه خیر و شر را بر پرده های سینما نشان داده است. در فیلم اسپیلبرگ هم ذات نیکوی شیندلر است که بر شر پیروز می شود (چه در درون خود شیندلر و چه در مبارزه برای نجات یهودیان کارخانه اش). چه چیزی بیش از این تماشاگر آمریکائی و احتمالا آلمانی را شادمان می کند؟ آمریکائیان که در مقابل تضییغات یهودیان سکوت کرده بودند و تنها زمانی که پرل هاربر مورد تهاجم قرار گرفت، وارد جنگ شدند، آمریکائیانی که هیچ تلاشی برای نجات جان یهودیان انجام ندادند و فاجعه بارتر اینکه از این تجربه تلخ درسی نگرفتند و در مقابل بسیاری از جنایتهای پس از جنگ جهانی دوم سکوت کردند، بیشتر به این میتوانند دل خوش کنند که جنایتهائی نظیر هلوکاست را در زیر سایه تلاش مردانی با سرشت نیک به خاطر بیاورند.

4- این نکته احتمالا دور از واقعیت نیست اگر بگویم نمونه اسکار شیندلر نمونه ای منحصر به فرد است. تاجری که با به بردگی کشاندن یهودیان و با سرمایه های آنان ثروتمند می شود و سپس با مشاهده بی رحمی ها در اردوگاههای یهودیان، یا اگر بدبین باشم با دیدن طلیعه شکست نازی ها، به این نتیجه می رسد که همه یا بخش مهمی از ثروت خود را برای نجات بیش از هزار تن از یهودیان به عنوان رشوه به افسران نازی بدهد. نمونه های خلاف آن بیشتر بیانگر جریان اصلی جامعه بوده است. اسپیلبرگ چنین نمونه منحصر به فردی را به فیلم میکشد، شاید به این دلیل که بینندگان فیلم های هالیوود تمایلی ندارند که واقعیت جنایتی که در حدود ده میلیون انسان (6 میلیون یهودی و 4 میلیون کمونیست، کولی، سوسیال دمکرات و غیره) را به کام مرگ کشاند را بشنوند. اینکه چگونه انسانهای معمولی، انسانهائی که به کلیسا می روند و به موسیقی موتزارت و بتهون گوش می دهند و فلسفه عمیق آلمانی را می خوانند، در یک سیستم دیکتاتوری میتوانند به جنایت کارانی تمام عیار تبدیل شوند. از این دیدگاه فیلم اسپیلبرگ، واقعیت را از چشم ها پنهان می نماید و ما را امیدوار می کند که میتوان تنها به وجدان انسانها اعتماد کرد. تنها لازم است که انسانها به خود ایند تا جنایتهائی نظیر هلوکاست اتفاق نیافتد. این دیدگاه بر این واقعیت چشم میبندد که یک سیستم اجتماعی قدرتمند و اقتدار گرا نظیر سیستم نازی ها (ما این واقعیت را در ایران شاهد بوده ایم)، میتواند انسانهای معمولی را به جنایتکارانی بی بدیل تبدیل نماید.

5- در انتهای فیلم بر این نکته تاکید می شود که شیندلر به عنوان مردی درستکار در اسرائیل به رسمیت شناخته شده است و درختی به نام او در خیابان درستکاران تل آویو کاشته شده است. چگونه میتوان در مورد شیندلر چنین قضاوت کرد؟ او بخشی از ماشین عظیم نازی ها برای نابودی یک قوم بوده است. او نه تنها بخشی از این ماشین بوده، بلکه با تمام استعداد خود تلاش کرده است تا بتواند از این جنایت هولناک حداکثر سود را نصیب خود نماید. چگونه میتوان بخشی از این ماشین که بی نظیر ترین جنایت سده بیستم را انجام داده، بود و به عنوان انسانی درستکار شناخته شد؟ این تضاد عمیق را چگونه میتوان حل کرد؟ در انتهای فیلم اسپیلبرگ نشان می دهد که یهودیانی که توسط شیندلر از مرگ رستند و بازماندگان آنان برای ادای احترام بر گور او گرد آمده اند. این نکته برای من قابل فهم است که این گروه کوچک از اینکه نجات یافته اند، از شیندلر ممنون باشند، اما مگر شیندلر را میتوان از ماشین مرگ و کشتار جدا نمود؟
در ادبیات عدالت انتقالی به این نکته توجه شده است که تا چه میزان میتوان از گناهان کسانی که مرتکب جنایتهای دهشتناک شده اند برای به دست آوردن صلح و ثبات چشم پوشید؟ تجربه نشان داده است که این پرسش مهم میتواند پاسخهای بسیار متفاوتی داشته باشد. خمرهای سرخ که بیش از دو میلیون نفر از شهروندان کامبوج را به کام مرگ روانه کردند، در جریان مذاکرات، نه تنها محاکمه و مجازات نمی شوند، بلکه به عنوان شریک در دولت باقی می مانند. بدون شک این مصالحه کمک کرد که مردم کامبوج از آن وحشت خلاص شوند، اما ایا میتوان با وجدانی آسوده در کنار خیو سامفان نشست و از او به نیکی یاد کرد؟ شاید نمونه ای دیگر بیشتر این ابهام را نشان دهد، فردیناند ویلیام دکلرک آخرین رئیس جمهور دولت آپارتاید بود که در جریان مذاکره با نلسون ماندلا و کنگره ملی آفریقا، موافقت کرد که زمینه انتقال قدرت به یک دولت منتخب همه شهروندان را فراهم کند. اما دکلرک بخشی از سیاستگذاران رژیم آپارتاید بود. ایا میتوان به دلیل این توافق با وجدانی آسوده در کنار دکلرک قرار گرفت و از سجایای انسانی او داد سخن داد؟

جعفر بهکیش
هفتم بهمن 1391

۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

بند زنان زندان اوین

در روزهای اخیر که خواهرم برای اجرای حکمش احضار شده و باید در چند روز آینده خود را به زندان اوین معرفی کند، به این فکر افتادم که بررسی هر چند فشرده ای بر اینکه  در حال حاضر چه کسانی و با چه اتهاماتی در بند زنان زندان اوین دوران محکومیت خود را سپری می کنند، ارائه دهم. گزارش کمیته گزارشگران حقوق بشر در تاریخ 29 مهر 1391 را ملاک قرار دادم.
از سی و سه نفر زندانی زن در 29 مهر 1391، 9 نفر به اتهام وابستگی به سازمان مجاهدین خلق، 6 نفر به اتهام بهائی بودن، 2 نفر به اتهام تغییر دیانت، 6 نفر به اتهام فعالیتهای حقوق بشری، 2 نفر به اتهام روزنامه نگاری، 2 نفر به اتهام فعالیتهای دانشجوئی و 7 نفر به دلیل اقدام علیه امنیت ملی/بلاتکلیف و یا موارد دیگر در زندان هستند.
در ادامه همین یادداشت من این لیست را دسته بندی کرده ام که تصویر بهتری از ترکیب بند زنان زندان اوین ارائه دهم. 

پیش از هر چیزی به این نکته فکر می کنم که جمهوری اسلامی پس از انتخابات بحث برانگیز خرداد 88 اقدام به دستگیری گسترده کسانی که در اعتراضات شرکت می کردند نمود ولی گمان می کنم که پس از فروکش کردن اعتراضات خیابانی، به ویژه پس از عاشورای سال 88، بیشتر محاکمه ها، بازداشتها و اجرای احکام با هدف مشخص انجام گرفته است. اگر این گمان صحیح باشد (همیشه فکر کرده ام که سیستم امنیتی ایران جزو معدود نهادهای جمهوری اسلامی است که کما بیش با برنامه کار می کند)، چنین ترکیبی از زندانیان به چه معنی ای میتواند باشد؟ این ترکیب مشخص چه پیامی را برای کدام بخشهای جامعه در بر دارد؟

دومین تکنه، عدم حضور زنان وابسته به اصلاح طلبان حکومتی (جز خانم فائزه رفسنجانی، هر چند این تصور وجود دارد که بازداشت ایشان بیشتر برای اعمال فشار به آقای رفسنجانی است) در میان زندانیان زن است. ایا این نشانه آن است که زنان نقشی جدی در میان اصلاح طلبان حکومتی ایفا نمی کنند (حتی در مقایسه با دیگر گروه های سیاسی این احزاب مردانه هستند)؟ در حالی که زنان نقشی جدی و مستقل در جنبش مدنی ( به ویژه در سالهای پس از دوم خرداد 1376) ایفا کرده و می کنند. شاید دلیل آن است که اصلاح طلبان با هزار رشته از جمله و به ویژه به دلیل رابطه های خانوادگی با اصول گرایان پیوند دارند، و آن تعداد محدود زنان فعال سیاسی در جمع اصلاح طلبان حکومتی "ناموس" مشترک آنان هستند؟
از طرف دیگر می دانیم که برخی از خانواده های اصلاح طلبان حکومتی به دلیل بازداشت بستگان خود، تلاشهای قابل توجهی را در دفاع از زندانیان انجام داده اند (خانم محتشمی نمونه خوبی هستند)، این تلاشها چه تاثیری در حضور زنان وابسته به اصلاح طلبان حکومتی در عرصه مبارزات مدنی و سیاسی میتواند داشته باشد؟

سومین نکته، گمنام بودن زندانیان سیاسی وابسته به سازمان مجاهدین خلق است، علیرغم اینکه تعدادی از این افراد در اعتراضات پس از انتخابات بازداشت و به اتهام شرکت در این اعتراضات به تحمل زندان محکوم شده اند. اما تقریبا اثری از آنان در جریان اصلی رسانه های فارسی زبان یافت نمی شود. دلیل این سکوت مهمترین رسانه های جمعی چیست؟ ایا این سکوت به دلیل مواضع سیاسی سازمان مجاهدین خلق و پیشینه فعالیت مسلحانه این سازمان و همکاری آن با دولت عراق است؟ آیا این سکوت به دلیل خط قرمزهای جمهوری اسلامی ایران و نزدیکی بخش مهمی از این رسانه ها به اصلاح طلبان حکومتی مربوط است؟
به نظر می رسد که سازمان مجاهدین خلق هم تلاشی برای به وجود آوردن رابطه ای منطقی با رسانه های فارسی زبان نکرده است (شاید به این دلیل که باید پاسخگوی سیاستهای گذشته و حال خود باشند و این سازمان علاقه ای به وارد شدن به چنین گفتگوئی ندارد) و بیشتر به طرح مسائل مورد علاقه خود در رسانه های وابسته به خود و یا در لابی های پشت پرده با نهادهای دولتی کشورهای غربی علاقه مند است، اگر این برداشت درست باشد، این رویکرد چه تاثیری در عدم طرح نام زندانیان سیاسی که به اتهام هواداری از این سازمان زندانی شده اند داشته است؟

اگر گمنامی زندانیان سیاسی وابسته به مجاهدین خلق میتواند دلایل جدی سیاسی داشته باشد، اما گمنامی بخشی از زندانیان عقیدتی (بهائیان و نوکیشان مسیحی) را چگونه میتوان توضیح داد؟ بسیاری از رسانه های فارسی زبان کمابیش به این نکته که نقض حقوق بهائیان به شکلی سیستماتیک و گسترده در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی وجود داشته  و این گروه تقریبا از تمام حقوق شهروندی خود محروم بوده اند، پرداخته اند. مقالات و آثار هنری متعددی در این زمینه منتشر شده است که گویا مورد توجه جامعه ایرانی قرار گرفته است. اما در همین زمینه به نظر می رسد که رسانه های اصلی فارسی زبان در خارج کشور به موضوع این دسته از زندانیان عقیدتی به شکلی جدی نمی پردازند. ایا دلیل آن تبلیغات سنگین جمهوری اسلامی بر علیه بهائیان است؟ همچنین ایا میتواند این عدم توجه نشانه ای از بی توجهی ایرانیان به مسئله نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بهائیان باشد؟ به این معنی که ایرانیان زمانی که خبری در مورد هموطنان بهائی شان منتشر می شود به موضوع بی تفاوت باقی می مانند.
از طرف دیگر آیا جامعه بهائیان در خارج (و داخل) کشور توانسته است با جریانهای اصلی حامی حقوق بشر در خارج و داخل کشور رابطه برقرار کرده و تلاش کند به سیاست ایزوله کردن بهائیان (که به شکل سیستماتکی از طرف جمهوری اسلامی دنبال شده است) مقابله کند؟ سیاستی که میتواند سبب درون گرائی گسترده و مزمن در میان این دسته از هموطنانمان شده باشد.

پنجمین و اخرین نکته ای که توجه مرا به خود جلب میکند معروفیت زندانیانی است که به دلیل فعالیتهای حقوق بشری و مدنی زندانی شده اند. این دسته از زندانیان بیشترین حمایت را جلب کرده اند و توجه نهادهای حقوق بشر داخلی و بین المللی و (تا حدودی) رسانه های فارسی زبان بر حمایت از این دسته متمرکز شده است. جریانهای مدنی که این دسته از زندانیان به آنها تعلق دارند (جنبش حقوق بشر و دادخواهی، جنبش زنان، جنش دانشجوئی و روزنامه نگاران) هر چند گاه با جریانهای اصلی سیاسی منتقد دولت همراهی و نزدیکی داشته اند، اما مشخصه اصلی این جریان را میتوان تلاش برای مبارزه با تبعیضهای موجود در جامعه و حفظ استقلال خود دانست. آیا حمایت گسترده تر از این دسته از زندانیان نشان دهنده اهمیتی است که توسعه حقوق بشر و دمکراسی در نزد ایرانیان پیدا کرده است؟    

این یادداشت بر اساس یک لیست در زمان مشخص نوشته شده است و به همین دلیل نمی توان مدعی بود که میتوان با همین اطلاعات به سئوالات طرح شده در بالا پاسخ داد و لازم است تصویری کلی تر از تمام زندانهای جمهوری اسلامی در سرتاسر ایران و در سالهای اخیر به دست آورد.
به ویژه مهم است که در کنار چنین مطالعه ای مسئله واکنشها به مسئله زندانیان سیاسی در بند مردان نیز مورد توجه قرار گیرد. شاید این بررسی بتواند اطلاعات ارزشمندی از دیدگاههای مردم و حتی روشنفکران از نقش زنان در سیاستهای جامعه در اختیار ما قرار دهد.
**********************************

اتهام: وابستگی به سازمان مجاهدین خلق (9 نفر)

1-شبنم مددزاده: زندانی سیاسی که از سوی دادگاه به تحمل ۵ سال حبس تعزیری به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران محکوم شده است. وی در اسفند ماه ۸۷ بازداشت و هم اکنون سه سال و نیم است که بدون داشتن مرخصی در زندان به سر می‌برد
2- ریحانه حاج ابراهیم دباغ: از زندانیان اعتراضات عاشورای ۸۸ که به سبب اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شده و حدود سه سال است که بدون برخورداری از حق مرخصی در زندان به سر می‌برد
3- صدیقه مردای: زندانی سیاسی که به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شده و حدود یک سال است در زندان به سر می‌برد
4- صغرا غلام‌نژاد: از زندان سیاسی است که حدود سه ماه پیش به بند زنان زندان اوین منتقل شده است. غلام‌نژاد به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق از سوی دادگاه انقلاب به تحمل دو سال حبس تعزیری محکوم شده است
5- کبری بنازاده امیرخیزی: زندانی سیاسی که به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به تحمل ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده و حدود چهار سال است که بدون برخورداری از حق مرخصی در زندان به سر می‌برد
6- کفایت ملک محمدی: از زندانیان اعتراضات عاشورای ۸۸ که به سبب اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شده و حدود سه سال است که در زندان به سر می‌برد. وی مسن‌ترین زندانی بند زنان است
7- مریم اکبری منفرد: زندانی سیاسی که از سوی دادگاه به تحمل ۱۵ سال حبس تعزیری به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق مجکوم شده است و حدود سه سال است که بدون برخورداری از حق مرخصی در زندان به سر می‌برد
8- مطهره بهرامی: از زندانیان عاشورای ۸۸ که به سبب اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به ده سال حبس تعزیری محکوم و حدود سه سال است که بدون داشتن مرخصی در زندان به سر می‌برد
9- نگار حائری: زندانی سیاسی که از حدود سه ماه پیش بازداشت و تاکنون در بند زنان زندان اوین بلاتکلیف است. پدر ایشان ماشاءالله حائری نیز به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به ۱۵ سال حبس تعزیری محکوم شده و در زندان رجایی شهر نکهداری می‌شود

اتهام: بهائی بودن (6 نفر) و تغییر دیانت (2 نفر) مجموعا (8 نفر)

1- فریبا کمال آبادی: زندانی بهایی و از مدیران تشکیلات بهایی «یاران ایران» که از اسفند ماه ۸۶ بازداشت و تا کنون در زندان به سر می‌برد. وی در دادگاه به تحمل بیست سال حبس تعزیری محکوم شده و باوجود گذشت ۵ سال از دوران محکومیت خود از حق مرخصی محروم بوده است
2- فاران حسامی: زندانی بهایی که از سوی دادگاه به تحمل ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده. وی که دارای فرزند خردسال سه ساله است بیش از سه ماه است که جهت اجرای حکم به زندان منتقل شده است. همسر وی کامران رحیمیان نیز که از اساتید دانشگاه آنلاین بهاییان است به اتهام «عضویت در جامعه بهائی» و «اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت ملی» به چهار سال حبس تعزیری محکوم و هم اکنون در زندان رجایی شهر کرج نگهداری می‌شود
3- لوا خانجانی: زندانی بهایی که از سوی دادگاه محکومیت دو سال حبس تعزیری دریافت کرده است و از حدود دو ماه پیش به زندان انتقال یافته است
4- منیژه نصراللهی: زندانی بهایی محکوم به سه سال و نیم حبس تعزیری که بیش از دو سال و نیم است که در زندان به سر می‌برد و طی این مدت تنها یک بار آن هم به مدت سه روز به مرخصی آمده است
5- مهوش شهریاری: زندانی بهایی و از مدیران تشکیلات بهایی «یاران ایران» که از اسفند ماه ۸۶ بازداشت و تا کنون در زندان به سر می‌برد. وی در دادگاه به تحمل بیست سال حبس تعزیری محکوم شده است و باوجود گذشت ۵ سال از دوران محکومیت خود از حق مرخصی محروم بوده است
6- نوشین خادم: زندانی بهایی و یکی از اساتید موسسهٔ علمی بهاییان که به تحمل ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و بیش از یک سال است که در زندان به سر می‌برد
7- مریم جلیلی: نوکیش مسیحی که به سبب تغییر دیانت خود به دوسال و نیم حبس تعزیری محکوم شده و حدود یک سال است که بدون داشتن مرخصی در زندان به سر می‌برد
8- میترا زحمتی: نوکیش مسیحی که از سوی دادگاه به سبب «تغییر دیانت» خود به دو سال و نیم حبس تعزیری محکوم شده است و هم اکنون حدود یک سال است که بدون داشتن مرخصی در زندان به سر می‌برد

اتهام: فعالیت های حقوق بشر از جمله تلاش برای دادخواهی و وکالت (5 نفر)

1- ژیلا کرم‌زاده مکوندی: زندانی سیاسی، شاعر و از اعضای مادران عزادار پارک لاله که به تحمل دو سال حبس تعزیری محکوم شده است و حدود یازده ماه است که در زندان به سر می‌برد
2- شیوا نظر آهاری: فعال حقوق بشر که از سوی دادگاه به ۴ سال حبس تعزیری محکوم شده و بیش از یک ماه است که جهت اجرای حکم به زندان انتقال یافته است. وی پیش‌تر یک سال شامل بیش از صد روز انفرادی و در کل نه ماه در بند دویست و نه و سه ماه بند عمومی زنان در زندان به سر برده بود
3- محبوبه کرمی: فعال حقوق بشر، زنان و زندانی سیاسی که به اتهام «فعالیت حقوق بشری»، «فعالیت تبلیغی علیه نظام»، « اجتماع و تبانی با قصد ارتکاب جرایم علیه امنیت کشور» از سوی دادگاه به تحمل سه سال حبس تعزیری محکوم شده و حدود یک سال و نیم است که در زندان به سر می‌برد
4- منیژه نجم عراقی: فعال زنان، نویسنده و مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران، که به اتهامات «عضویت در کانون نویسندگان ایران»، «ارسال بیانیه‌های کانون»، و «شرکت در تجمع‌ها بر مزار محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و احمد شاملو»، از سوی دادگاه به یکسال حبس تعزیری محکوم شده است و حدود ۵ ماه است که در زندان به سر می‌برد
5- نسرین ستوده: وکیل دادگستری به اتهام «تبلیغ علیه نظام»، «اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت» و «عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر» از سوی دادگاه به تحمل ۶ سال حبس تعزیری و ۱۰ سال محرومیت از حرفه وکالت محکوم شده و بیش از دوسال است که بدون داشتن مرخصی در زندان به سر می‌برد

اتهام: روزنامه نگار (2 نفر)

1- ژیلا بنی یعقوب: روزنامه نگار و فعال زنان، که بیش از یک ماه است که به زندان انتقال یافته است. او به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «توهین به ریاست جمهوری» به یک سال حبس تعزیری محکوم شده است. همسر وی بهمن احمدی امویی در زندان رجایی شهر کرج نگهداری می‌شود. این روزنامه نگار نیز به تحمل ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده که حدود سه سال و نیم از آن را تحمل کرده است
2- مهسا امرآبادی: روزنامه نگار که از سوی دادگاه به تحمل دوسال حبس تعزیری محکوم شده است و بیش از ۵ ماه است که در زندان نگهداری می‌شود. همسر وی مسعود باستانی در زندان رجایی نگهداری می‌شود. این روزنامه نگار نیز به اتهام «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی برای ایجاد اغتشاش» به شش سال زندان محکوم شده است

اتهام: فعالیتهای دانشجوئی (2 نفر)

1- بهاره هدایت: فعال دانشجویی، زنان و عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت که از سوی دادگاه به تحمل ده سال حبس تعزیری محکوم شده و در حال حاضر حدود سه سال است که در زندان به سر می‌برد
2- نسیم سلطان بیگی: روزنامه نگار و فعال دانشجویی که از سوی دادگاه به تحمل سه سال حبس تعزیری محکوم شده و روز شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۱ جهت اجرای حکم به زندان انتقال یافت

اتهام: اقدام علیه امنیت ملی، دیگر اتهامات و بلا تکلیف (7 نفر)

1- بسمه الجبوری: زندانی عراقی که از سوی دادگاه به اتهام جاسوسی به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده و حدود یک سال است که در زندان به سر می‌برد
.2- بهناز ذاکر: حدود ۴ ماه پیش در فرودگاه مهرآباد در هنگام مسافرت به کشور سوئد بازداشت شده و تاکنون در بند زنان زندان اوین بلاتکلیف مانده است
3- راحله ذکایی: از زندانیان گمنام بند زنان است که به «اتهام تبلیغ علیه نظام» به یک سال حبس تعزیری محکوم شده است
.4- فائزه هاشمی: فعال سیاسی که از سوی دادگاه به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم شده است و بیش از دو هفته است که در زندان به سر می‌برد
5- هانیه صانع فرشی: زندانی سیاسی که ابتدا به اتهام «توهین به مقدسات»، «تبلیغ علیه نظام»، «اقدام علیه امنیت» از سوی دادگاه به تحمل ۷ سال حبس تعزیری محکوم و در دادگاه تجدید نظر این حکم به ۵ سال حبس کاهش یافت. وی دو سال و نیم است که در زندان به سر می‌برد
.6- لادن مستوفی مآب: زندانی سیاسی که هم پرونده هانیه صانع فرشی است و از سوی دادگاه به تحمل دوسال و نیم حبس تعزیری محکوم شده و بیش از دو سال و سه ماه از حکم خود را بدون برخورداری از حق مرخصی در زندان سپری کرده است
.7-  نازنین دیهیمی: از محکومان حوادث و اعتراضات پس از انتخابات، که از سوی دادگاه به چهارماه حبس تعزیری محکوم شده است و از حدود دو هفته قبل به زندان انتقال یافته است