۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

خاوران و برخی از فعالین اپوزیسیون *

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

امسال وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران با این بهانه که نیروهائی خارج از خانواده های اعدام شدگان دهه 60 قصد دارند که در خاوران شلوغ کنند، جلوی برگزاری مراسم سالگرد اعدام گسترده زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 را با خشونت گرفتند. سه ماهی از این اقدام غیر قانونی وزارت اطلاعات گذشته است.
******************
1- در همان روزها ی شهریور ماه که در ایران بودم فرصتی پیش آمد که در صحبتهای خصوصی از برخورد برخی از دوستان به مسئله خاوران گلایه کنم. به این دوستان گوشزد کردم که مهمترین نقطه قدرت تلاش خانواده های قربانیان کشتارهای گسترده دهه 60 و به ویژه کشتار تابستان 67 خواسته های معقولی است که آنان دارند. به آنان گفتم که نیازی نیست که سرود انترناسیونال و یا شعاری در خاوران داده شود تا ابعاد جنایتی که انجام شده است را نشان دهیم. تلاش صبورانه بازماندگان در این بیست و هشت سال چنین کرده است. پاسخ شنیدم که شرایط در ایران تغییر کرده است و من که در خارج از کشور زندگی می کنم از این تغییرات برداشتی صحیح ندارم. گفتند که بازماندگان هم به یک طرز فکر تعلق ندارند و هر خانواده ای حق دارد که آنچنان که می پسندد مراسم یادمان بستگانشان را برگزار کنند.
هر چند حقیقتی انکار نا شدنی در این پاسخ وجود دارد ولی به آن دوستان گفتم که با آموزش می توانیم آنان را قانع کنیم که از اقدامات تحریک آمیز در خاوران پرهیز کنند. پاسخ دادند که برای آموزش دادن نیاز به فضای مناسب است که ما در اختیار نداریم. حقیقتا از این پاسخ حیران ماندم، مگر تا امروز ما منتظر مانده بودیم که دولت چمهوری اسلامی ایران به ما اجازه بدهد که ما ساختمانی را جهت آموزش هم وطنانمان داشته باشیم؟ مگر با همه محدودیتها اعمال شده ما موفق نشده ایم که صدایمان را به گوش دیگران برسانیم؟ چرا نمی توانیم با نوشتن مقالاتی نشان دهیم که حضور صبورانه بازماندگان قربانیان یکی از ثمر بخش ترین فعالیتهای حقوق بشری در ایران بوده و خواهد بود.
نقطه اختلاف جدی شاید در این نکته نهفته است که برخی از دوستان فکر می کنند که اگر بر رادیکالیسم حرکتهای موجود بیافزائیم، امکان موفقیت آنها را افزایش خواهند داد. همچنین برخی را گمان بر این است که با وارد کردن عنصر فعال سیاسی در تلاش بازماندگان قربانیان نقض گسترده حقوق بشر در ایران می توان ثمربخشی این تلاشها را بیشتر کرد.
2- دوسال قبل هم که به ایران رفته بودم یکی از دوستان می گفت "دیدی خاوران را خاوران کردیم". می دانستم که ایشان در جریان تلاشهای بازماندگان قربانیان اعدامهای دهه 60 می باشند. پس چگونه به خود اجازه داده بود که چنین ادعای بزرگی را بر زبان براند؟ آیا جز این است که به یک خود بزرگ بینی مبتذل دچار شده اند؟ متاسفانه این نوع از خود بزرگ بینی شیوه تفکر غالب در میان فعالین سیاسی ایرانی است. آنان گمان می کنند تاریخ یک تلاش تنها از زمان حضور آنها در یک واقعه و یا بهتر بگویم از زمان تصمیم آنها برای حضور در یک واقعه آغاز می شود. این خود بزرگ بینی به داخل ایران محدود نمی شود و به شکلی گسترده در میان ایرانیان خارج کشور هم ریشه دوانده است. این دوستان خود را محور عالم هستی قلمداد می کنند و "صادقانه" گمان می کنند که تاریخ یک حرکت از همان لحظه ای که آنها مشارکت خود را آغاز کرده اند، شروع شده است. هم آن دوست که گمان می کند که چند سال حضور ایشان در خاوران، سبب شده است که خاوران به عنوان یکی از مهمترین نمادهای نقض حقوق بشر در ایران شناخته شود و یا ان دوست دیگر که بر این باور است که با نوشتن یک نامه در اعتراض به اعدامهای گسترده تابستان 67 و جمع آوری امضاء، حرکتی تاریخی را آغاز کرده اند. پیروان این نوع از تفکر، حرکت صبورانه بازماندگان قربانیان را نادیده می گیرند و گمان می کنند حرکات پر سر و صدای آنهاست که مسیر تاریخ را تغییر می دهد.

********************
به عنوان جمع بندی اجازه بدهید صفحه ای از خاطرات یکی از مادران را برایتان نقل کنم:
"ما مادرها با هم تا می توانستیم می خواستیم برای آزادی بچه هامان کاری انجام دهیم. از جمله رفتن به قم پهلوی آقای منتظری بود. چند نفر مادر شاید 20 تا 30 نفر جمع می شدیم و می رفتیم قم هر کدام برای ناهارمان غذائی درست می کردیم و با هم مینی بوس سوار می شدیم و می رفتیم در خانه آقای منتظری. هر چه تلاش می کردیم که بگذارند برویم پهلوی آقای منتظری حرفمان را بزنیم نمی گذاشتند. ... می گفتند شما بروید هفته دیگر بیائید. چونکه در هفته یک روز ملاقات داشتند ... . باز هفته دیگر مادرها با تمام سختی راه می افتادیم می رفتیم قم. اما هیچ اثری برای بچه های ما نداشتند. گمان می کنم ما 8 دفعه رفتیم قم و نتوانستیم آقای منتظری را ملاقات کنیم. این بود حال ما مادرها یا زنهائی که شوهرشان در زندان بود. ما هم کمتر از زندانی ها شکنجه نمی شدیم. این بود لب پر خنده که آقای خمینی برای ما آورده بود. از کار و زندگی عادی هم باز مانده بودیم و حال بعد از چند سال هنوز من مادر قبر بچه هایم را نمی دانم. فکر میکنم ایشان از مرده های بچه ها هم می ترسند. این است اسلامی که اینها آوردند"
کدام وجدان بیداری است که این سخنان را بشنود و با مادران قربانیان اعدامهای دهه 60 همراهی نکند। چه نیازی به شعارهای تند و سخنرانی های آتشین است. بگذاریم این صداها شنیده شود و آنها را در زیر شعارهای به ظاهر رادیکال خفه نکنیم.

توضیح: عنوان را به برخی از فعالین اپوزیسیون تغییر دادم، شاید منصفانه تر باشد।